برای دیدن آن خوب
آن خجسته ی مطلوب
چقدر باید از این روزهای بد
بشمارم ..
ادامه خواندن “شعر از حسین منزوی / برای دیدن آن خوب آن خجسته ی مطلوب”
نظم و نثر ، جمله و شعر ، داستان و ترانه
برای دیدن آن خوب
آن خجسته ی مطلوب
چقدر باید از این روزهای بد
بشمارم ..
ادامه خواندن “شعر از حسین منزوی / برای دیدن آن خوب آن خجسته ی مطلوب”
این سوی پنجره
گلدان در آفتاب ،گل آورده است
آن سوی شیشه ،باغ عرق کرده است
من هم در آینه
آبی به چشم خواب آلودم می زنم
ای روح تازهٔ خاک
ای پاک
ای صبح تابناک سلام ..
ادامه خواندن “شعر از حسین منزوی / این سوی پنجره گلدان در آفتاب ،گل آورده است”
مسیر من همه دالان سبز و میگذرم
خموش و میکندم این سوال، دیوانه:
کزین بهار که من میکنم گذر آیا
به ناگزیر، خزان میکند گذر یا نه؟
ادامه خواندن “شعر از حسین منزوی / مسیر من همه دالان سبز و میگذرم”
اتاق را همه خورشید میکنی هر صبح
سلام آینهی روی رف نهادهی من!
به برگهای گل از تو غبار روبم، اگر
خزان امان دهدم، هست این ارادهی من ..
ادامه خواندن “شعر از حسین منزوی / اتاق را همه خورشید میکنی هر صبح”
هزار عاشق دیوانه در من است، که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمیکنند رهایت ..
ادامه خواندن “شعر از حسین منزوی / هزار عاشق دیوانه در من است، که هرگز”
دیگر به بخشی از تو قانع نیستم
آری
با هرچه داری
دوست میدارم مرا باشی
یک فصل از یک قصه ؟
نه این را نمیخواهم
میخواهم از این پس
تمام ماجرا باشی ..
نهادهایم قدم، از عدم به سوی عدم
حیات نام مده، فصل انتقالی را ..
ادامه خواندن “شعر از حسین منزوی / نهادهایم قدم، از عدم به سوی عدم”
تا چاربند عقل را
ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خو، دیوانه دل
دیوانه سر، دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون
در جانِ جانِ جانِ من
دیوانه در دیوانگی
دیوانه در دیوانه جان ..
ادامه خواندن “شعر از حسین منزوی / تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو”
دریا نبودم امّا
طوفان سرشت من بود
گرداب خویش گشتن
در سرنوشت من بود ..
ادامه خواندن “شعر از حسین منزوی / دریا نبودم امّا طوفان سرشت من بود”