دسته‌ها
شعر

شعر از احمد شاملو / پنجره بگشای از هم چون کتاب قصۀ خورشید

پنجره!
بگشای از هم
چون کتاب قصۀ خورشید
تا امیدم بازجوید
در صدف های دهان رنج
صبح مروارید تابش را
به ژرفاژرف این دریای دورافتادۀ نومید ..

#شاملو

دسته‌ها
شعر

شعر از احمد شاملو / تا آخرین ستاره‌ی شب بگذرد مرا

تا آخرین ستاره‌ی شب بگذرد مرا
بی‌خوف و بی‌خیال بر این بُرجِ خوف و خشم،
بیدار می‌نشینم در سردچالِ خویش
شب تا سپیده خواب نمی‌جنبدم به چشم ..

#احمد_شاملو

دسته‌ها
شعر

شعر از احمد شاملو / صدایت می زنم گوش بده قلبم صدایت می زند

صدایت می زنم
گوش بده قلبم صدایت می زند
شب گرداگردم حصار کشیده است
و من به تو نگاه می کنم
از پنجره های دلم
به ستاره هایت نگاه می کنم
چرا که هر ستاره، آفتابی‌ست
من آفتاب را باور دارم
من دریا را باور دارم
و چشم های تو سرچشمه دریاهاست ..

#احمد_شاملو

دسته‌ها
شعر

شعر از احمد شاملو / اين است زمزمه ی سپيده

اين است زمزمه ی سپيده
اين است آفتاب
که بر می آيد
تک تک
ستاره ها آب می شوند
و شب بريده بريده
به سايه های خرد
تجزيه می شود ..

#احمد_شاملو

دسته‌ها
شعر

شعر از احمد شاملو / شعری با قافیه‌ی خون با کلمه‌ی انسان

شعری با قافیه‌ی خون
با کلمه‌ی انسان
با مارش فردا
شعری که راه می‌رود، می‌افتد، برمی‌خیزد، می‌شتابد
و به سرعت انفجار یک نبض در یک لحظه‌ی زیست
راه می‌رود بر تاریخ ..

#احمد_شاملو

دسته‌ها
شعر

شعر از احمد شاملو / کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می‌داشت

کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می‌داشت
تا به جانش می‌خواندی:
نام کوچکی
تا به مهر آوازش می‌دادی
همچون مرگ
که نام کوچک زندگی‌ست ..

#احمد_شاملو

دسته‌ها
شعر

شعر از احمد شاملو / کار دیگری نداریم من و خورشید

کار دیگری نداریم
من و خورشید
برای دوست داشتنت
بیدار می شویم
هر صبح ..

#احمد_شاملو

دسته‌ها
شعر

شعر از احمد شاملو / تا آخرین ستارهٔ شب بگذرد

تا آخرین ستارهٔ “شب” بگذرد
مرا بی‌خوف و بی‌خیال
بر این برج خوف و خشم
بیدار می‌نشینم در
سردچال خویش
شب تا سپیده خواب
نمی‌جنبدم به چشم ..

#احمد_شاملو

دسته‌ها
شعر

شعر از احمد شاملو / هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست

هرگز کسی

این گونه فجیع

به کشتن خود برنخاست

که من به زندگی نشستم ..

#شاملو

دسته‌ها
شعر

شعر از احمد شاملو / جاده ها با خاطره قدم های تو بیدار می مانند

جاده ها با خاطره قدم های تو بیدار می مانند
که روز را پیشباز می رفتی،
هر چند
سپیده
تو را
از آن پیشتر دمید
که خروسان
بانگ سحر کنند ..

#احمد_شاملو