دوستم داری
می دانم
باز
دوست دارم که بپرسم گاهی
دوست دارم که بپرسم امروز
مثل دیروز مرا می خواهی .. ؟
متن کامل شعر ‘ پرسش ‘ از محمدعلی بهمنی
دوستم داری
می دانم
باز
دوست دارم که بپرسم گاهی
دوست دارم که بپرسم امروز
مثل دیروز مرا می خواهی
مهربانیست و یا بی مهریست؟
تنگ بی آب برای ماهی؟
فرصتی تا بسراییم از هم
بس کن از فلسفه های واهی
عشق عشق است چه بر لوحی زر
بنویسند
چه برگ کاهی
پرسش از عقل چه جایی دارد ؟
تا جنون می دهدت آگاهی؟
غیر از آن کوچه که دیوارش نیست
خانه ی دوست ندراد راهی ..
4 دیدگاه دربارهٔ «شعر از محمدعلی بهمنی / دوستم داری می دانم باز»
شعر زیبایی است من از رادیو شنیدم و الان آنرا یافتم..زوابای پنهان و خفه شده روحم را کاوید و نشانم داد…متشکرم…
❤
پرسش از عقل چه دارد جایی دارد؟
تا جنون میدهدت آگاهی؟
این بیت نهایت جوهر شعراست تصور کلامی فراتر از این در دنیای شعر ،محال است .
بی نهایت زیبا و دلنشین…شیفته شعر شدم ..درود بر شاعر پرذوق وطنم