خون مى چكد از ديده
در اين كُنج صبورى
اين صبر كه من مى كنم
افشردن جان است ..
متن کامل غزل ‘ هنر گام زمان ‘ از هوشنگ ابتهاج
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که برآسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است
دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی است درین سینه که همزاد جهان است
از داد و داد آن همه گفتند و نکردند
یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی است که اندر قدم راهروان است ..
4 دیدگاه دربارهٔ «شعر از هوشنگ ابتهاج / خون مى چكد از ديده در اين كُنج صبورى»
چقدر قشنگه 🥺
عالیه بود نمیدونستم مرحوم ابتهاج اینقدر شاعر بادرک و فهمی بوده
شعرای ابتهاج طوریه ک بدون اونا یه چیزی تو زندگی کمه
وقتی شعر های استاد و میخونی غمات برات اسون میشه چون میفهمی یکی بوده که انقدر بفهمت حتی بیشتر از خودت!